او هشتاد سال از زمختی فلز، ظرافت آفرید و نقش رویاهای ما را بر صفحههای سخت ماندگار کرد. استادی که قلم در دستان او کلمه را به تصویر و صدا را به حجم و رنگ را به انحنا تبدیل میکند. در صلح قلم زد، در جنگ قلم زد، در رونق قلم زد، در رکود قلم زد و یک عمر پیوسته قلم زد تا نبض زندگی در جامعه ما جاری بماند. او نماد هنر اصفهان و نماینده تاریخ معاصر این سرزمین است که هشتاد سال اسرار مگوی زندگی را با پنجههای طلایی خود به زبان هنر فریاد کرد. او جزء معدود استادانی بود که به غیر از زبان فارسی و زبانهای رایج دیگر به زبان دیگری هم صبحت میکرد. زبان هنر!! به زبان هنر کاملاً مسلط بود علیرغم اینکه به غیر از یک کلاس بر سر هیچ کلاس دیگری درس نخوانده بود و آن یک کلاس هم استادش در بچهگی، برایش گذاشته بود و در آن کلاس هم فقط یک پند و نصیحت به او میکند و از همان نصیحت، انرژی گرفته بود که توانست حدود هشت دهه، عاشقانه قلم بزند و به خط پایانی نزدیک شد که شاید کمتر کسی به آن پایان رسیده باشد؛ استادش گفته بود؛ علی جان: «میوه از درخت که رسید میافتد اما هنرمند وقتی افتاد میرسد».
آری او افتاد تا رسید. او همچون ماهی همه جا خانهاش، همچون خورشید نورانی و گرماده، همچون درخت افتاده و همچون کوه استوار بود و اینها نشانههای یک عاشق واقعی بود. او هر چه ما درد میپنداشتیم لذت و عشق میبرد و زیبایی میدید. او همه را داشت انگار همیشه توکلاش میشد «تو» و «کل». چطور میشود این چند سال اواخر عمرشان چهار سین از هفت سین همچون سرع، سرطان، سوختگی و سکته را داشته باشد و باز هم به کارگاهاش برود؟ چطور میشود حتی با واکر و ویلچر و با درد، سالهای سال راس ساعت هفت صبح باید در کارگاهاش باشد؟ چطور میشود چکش را به جای فلز بر انگشتانش بزند و آن قدر خون جاری شود که حتی متوجه آن هم نشود؟ چطور میشود در هشت سالگی در توبه قیر بیفتی و تازه بفهمی میشود خاطرۀ شیرین که قیر هم تو را نمیسوزاند؟ به راستی آقای بیدرام شما که ادعایت میشود اقتصاد هنر میدانی؛ ارزش یک اثر استاد عاشق این چنینی چقدر است؟
وقتی رضا رشیدپور قیمت اثر گلدان استاد (عکس فوق) را در حراج نخست «رخست» چهار و نیم میلیارد تومان چکش زد و فروخت؛ تازه فهمیدم که نمیدانم ارزش یک اثر استاد عاشق یا یک اثر شاگرد خدا چگونه برآورد میشود؟ تازه فهمیدم در این سالها از اقتصاد هنر هیچ نفهمیدم و تازه فهمیدم قیمت بازار، شاید بخش اندکی از ارزشها را نمایان کند و باید راهی پیدا کرد که قیمت، بیانگر ارزشهای بیشتری از یک اثر هنری باشد.
او میگفت کارم، خداست و ما همه شاگرد خداییم. خداست که هنرمندانه میآفریند و هنر، معنایش را از او وام دارد. هنری که «هــ» آن هاله زیبایی خداست،«ن» آن نیستی در محضر خداست و «ر» آن رهایی از قید منیتهاست و پناه بردن به خداست. او میگفت یک شب خدا به خوابش آمده، از او میپرسد؛ تو که هستی؟ خدا میگوید: من خدام. او میگوید: چرا اینجا آمدهای؟ پاشو پاشو به کار مردم برس، خدا میگوید: آمدهام احوال علی ظریفی اصفهانی را بپرسم؟ کاری نداشتم سرم خلوت بود. او میگوید: فقط یک کاری با تو دارم ببین در این چند سال هر کاری کردی نتوانستی مرا با خودت ببری بنشین یک فکر تازه بکن ببین میتوانی مرا با خودت ببری؟ اصلا میتوانی سه سین دیگه را هم به من بدهی تا من سفره هفت سینام کامل شود؟ (به نقل از استاد در جلسه رونمایی از کتاب رهایی استاد در تاریخ 20/9/1398 در حوزه هنری اصفهان) و او امروز خوابش تعبیر شد. او رفت؛ ولی او هست؛ همیشه هست؛ و همیشه جاودان خواهد ماند. او یک درساش را هم خوب به ما آموخت.
او ظریف و هنرمندانه همچون پدری حکیم نصیحتمان کرد. او گفت پدرم همیشه به من میگفت علی مواظب باش دیرت نشود و عمری تلاش کرد تا دیرش نشود؛ حال نکند ما به ناگهان دیرمان شود…
وای خدا من؛ چقدر زود همه چیز دیر می شود؛
کاری ندارم کجایید؟ چه میکنید؟
بی عشق سر نکنید که دلتان پیر میشود (مرحوم قیصر امین پور)
سرشار از عشق باشید
مدیر خانه حراج